کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

کیاراد تپلی

پایان 13 ماهگی

حالا که بزرگتر شدم می تونم بگم:      با عرض سلام خدمت مامان باباهای گرامی و نی نی های عزیزشون من چون از روز اولی که به دنیا اومدم بچه آرومی نبودم ،برای بزرگ شدنم لحظه شماری می کردن اما حالا که بزرگتر شدم نگهداری و مراقبت کردن از من یه خورده سخت تر شده .آخه دوست دارم راه برم،از پله بالا برم به تنهایی سوار ماشین و دوچرخم بشم...که همه اینها با خطراتی همراه هستش.مثلا چند روز پیش خونه دایی بهروزم چنان زمین خوردم که پیشونیم هنوز کبودیش نرفته.به خاطر دندونام هم شبا خیلی اذیت میشم و عذاب می کشم.اشتهای چندانی هم ندارم .آب میوه رو مجبورن با چند روش بهم بدن تا تمومش کنم البته ناگفته نماند که بعضی روزا هم غذام رو تا آخر می خ...
27 بهمن 1390

400 روزگی کیاراد

    در ٢٦ بهمن ١٣٩٠ ،من دقیقا ٤٠٠ روزه شدم .اینقد تو این دنیا خوش میگذره که آرزو میکنم آدم می تونست ٤٠٠ سالگیش رو هم جشن بگیره. ساعت یازده و نیم شب بود که والدین من تصمیم گرفتن به مناسبت ٤٠٠ روزگی من یک عکس بگیرن ...ساعت دوازد ه و نیم شب شد و اونا تعداد   ٢٩ عکس گرفتن اما فقط همین چند تا عکس قابل استفاده شد ،چون سرعت حرکت کردن من در حد سرعت صوت هست ،بنابراین کسی که عکس می گیره باید سرعتی مافوق صوت داشته باشه تا موفق به انجام این کار بشه.لطفا اگه کسی رو با چنین توانایی می شناسید به خانواده من خبر بدید.                 با ت...
27 بهمن 1390

تبریک تولد و معرفی دوستانم

     یک سلام اختصاصی خدمت خاله مهدیه ها  خاله مهدیه عزیز تولد نگار جون این فرشته ناز و دوست داشتنی رو به خودتون و خانوادتون تبریک می گم انشالله ١٢٠ سالگیش رو که جشن گرفتید منم دعوت کنید. و یک تبریک ویژه دیگه به اون یکی مهدیه جون به خاطر به دنیا اومدن پویان خوش تیپ و دوست داشتنیشون ،امیدوارم در کنار هم روزهای شادی رو سپری کنید . امیر علی عزیز ،پسر خاله منصوره ، از همکلاسیهای آینده من خواهد بود . مامان های  ذکر شده در بالا از همکاران مامانم می باشند(جهت اطلاع عموم)              امیر علی خوش تیپ ،همکلاسی بنده &nbs...
27 بهمن 1390

داستان تغییر چهره

   اولش این تغییر حالت ،فقط برای ماساژ دادن دندونام بود اما وقتی نازیلا جون به این حرکتم خیلی خندید من تشویق و ترغیب شدم که بیشتر ازش استفاده کنم .حالا هم هر زمان که نازیلا جون رو می بینم یا حتی کسی اسمشو می گه چهره من این شکلی می شه.و گاهی وقتا هم اسم مامانم رو با صدای کلفت می گم.                           تغییر چهره من با دیدن نازیلا جون                   بعد از اون حرکت خودم هم خنده ام می گیره &nb...
27 بهمن 1390

اولین کفش زندگی

 وباز هم سلامممممممم .................................... به نظر خودم که دیگه با پوشیدن این کفشها واقعا مرد شدم .این اولین کتونی هستش که واسه بنده در تاریخ هجدهم بهمن ماه ١٣٩٠ خریداری شده.و تقریبا میشه گفت اولین کفشی هم هستش که من در انظار عمومی ازش استفاده کردم.البته به خاطر بزرگ بودنش چند باری از پام در اومد! بگذریم از اینکه من چقد از در اومدنش ناراحت شدم .قبلا هم چند تا کفش داشتم اما بخاطر اون قضیه (همیشه باید بغل این و اون باشم)ازشون استفاده نکردم تا اینکه واسم کوچیک شدن و این بار والدینم جبران کردن و شماره این یکی اینقد بزرگه که فکر کنم تا کلاس سوم دبستان  هم بتونم بپو شمش.      &...
24 بهمن 1390

اولین پله نوردی کیاراد

همینکه یکسالگی من تمام شد،متوجه توانائیهای خودم شدم و هرروز با حرکات جدیدم دیگران رو شگفت زده می کنم . در تاریخ ٢٩ دی ساعت ١١:٣٠ دقیقه شب من برای اولین بار از پله های توی خونه بالا رفتم ،بابای من در حالی که کلی برای این حرکت من ذوق زده شده بود ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد،و اجازه دادن من ده باری از پله ها بالا برم به این امید که شب از خستگی زیاد زودتر از همیشه بخوابم ،اما باز هم تیرشان به سنگ خورد ومن تا ساعت ٢ صب بیدار بودم .راه رفتن من با دیگران اندکی متفاوت هست ، به این صورت که  برای حفظ تعادل دستام رو بالا میگیرم و یک یا چند متر مسیر رو بدون زمین خوردن طی می کنم.سرعت راه رفتنم چیزی معادل ٨٠ کیلومتر در ساعت هستش.    ...
4 بهمن 1390

واکسن یکسالگی

سلام خوبید خوشید سلامتید.خدا رو شکر بالاخره واکسن یکسالگی نصیب من هم شد.من در تاریخ ٢٦ دیماه با ٥ روز تاخیر واکسن زدم ،البته شب قبلش مامانم تمام اطلاعاتی که مربوط به واکسن بود رو سرچ کرد و با آگاهی از چگونگی نحوه واکسن زدن وارد بهداشت شدیم اما باز هم طاقت نیاورد و با خانومی که اونجا بود یکبار دیگه همه چیز رو چک کرد.من به محض ورود فهمیدم جای خوبی نیست آخه بیشتر بچه ها داشتن گریه می کردن.واسه همین هی در رو برای بیرون رفتن نشون می دادم...زهی خیال باطل....خلاصه اینکه قد و وزنم رو اندازه گرفتن و من از بچه های دیگه یه کوچولو تپل تر بودم اما اون خانوم به مامان من گفت خوب وزن نگرفته ولی به بقیه که ٣ کیلو لاغر تر از من بودن م...
2 بهمن 1390
1